پدر بزرگ ژوزف برایش یک روانداز محشر درست می کند اما کم کم رو انداز کهنه می شود و مادرش پیشنهاد می کند آن را دور بیاندازند ژوزف قبول نمی کند و آن را به پدر بزرگ می دهد تا ازش یک چیز جدید درست کند پدر بزرگ با پارچه ی روانداز برای ژوزف یک کت محشر درست می کند تا اینکه کم کم ژوزف بزرگ می شود و کت هم کهنه شده و هم دیگر اندازه اش نیست. ژوزف باز هم کت را به پدر بزرگ می دهد پدر بزرگ از آن یک جلیقه ی محشر می سازد... فکر می کنید ژوزف تا کجا پیش می رود؟ این داستان محشر را بخوانید.