در این کتاب آمده است:بابا لنگ دراز عزیزم، شب گذشته به رختخواب رفتم و فکر کردم هیچ وقت به چیزی نخواهم رسید. اما شما چه فکر میکنید؟ من امروز صبح با طرحی زیبا در سر بیدار شدم، من در تمام طول روز برنامهریزی شخصیتهایم را انجام دادم، همانطور که میتوانم خوشحال باشم. هیچکس نمیتواند من را به عنوان بدبین بودن متهم کند! اگر روزی شوهر و دوازده کودک داشتم که با یک زمین لرزه بلعید میشدند، صبح روز بعد لبخند میزدم و شروع به دنبال کردن مسیری دیگر میکردم.»