راوی کوچکترین عضو خانواده است. کوچک ترین بودن بعضی وقت ها خیلی خوب است، اما بعضی وقت ها دردسر هایی دارد که هیچ کس دیگری از آن سر در نمی آورد. بعضی وقت ها آدم اگر از همه کوچک تر باشد از بقیه جا می ماند یا یک کارهایی را نمی تواند انجام دهد. برای همین بود که یک روز دیگر صبر راوی تمام شد و تبدیل به آقا ببره شد، یک ببر واقعی که غرش می کرد. اما راوی تا کی می توانست عصبانی بماند؟ داستان غرش راوی داستان همین اتفاق ها است. به نظر شما راوی با عصبانیتش چه کار می کند؟