بچه بودن واقعا بد است. هيچكس بهتر از گرگ هفلی ريزهميزه اين را نمیداند. او در مدرسهی راهنمايی، با بچههايی همكلاس است كه بلندتر و زيرکتر از او هستند و موهای صورتشان را اصلاح میكنند. در دفترچه خاطرات يک بیعرضه، نويسنده، گرگ هفلی را قهرمانی شکبرانگيز معرفی میكند. خود گرگ نيز دربارهی دفترچه خاطراتش میگويد: از من انتظار نداشته باش بنويسم «دفترچه خاطرات عزيزم» چنين شد و «دفترچه خاطرات عزيزم» چنان شد. شانس آورديم كه هفلی به گفتهاش عمل نمیكند و رفتار و گفتارش كاملا با هم فرق دارند.