سال 1961 است. آلبرت 53ساله است، در طبیعت سکنی دارد. در مزرعهای به دنیا آمده که وابسته به دهکدهای است با 73 نفر جمعیت. شبها برای تأمین مخارج زندگیاش در کارخانۀ میشلن در کلرمون فران با شرایطی سخت کار میکند. 22 سال است با سوزان ازدواج کرده و دو پسر دارد. نمیتواند با هانری، پسر بزرگترش که در الجزایر میجنگد، ارتباطی عاطفی برقرار کند. با دومین فرزندش ژیل، 11ساله و علاقهمند به ادبیات، نزدیکتر است. آلبرت خودش در زمان جنگ جهانی دوم سرباز بوده و پنج سال را در اسارت آلمانها گذرانده است. پس از بازگشت هرگز دربارۀ جنگ صحبتی نمیکند. کتاب سرشار از هیجان و احساسات انسانی است. جامعۀ پس از جنگ در حال تغییر است و به طرف مدرنیت مصرفی پیش میرود؛ مدرنیتهای که با روحیۀ آلبرت سازگاری ندارد، درحالیکه سوزان همسرش با تخیلات خود در آرزوی چنین جامعهای است. آلبرت در تضاد با آن میگوید نمیخواهم از این زندگی لذت ببرم، اهل این نوع زندگی نیستم.