در کتاب اول «بنی و عروسکش» بنی همهی خانه را با اسباببازیاش که همان سیبزمینیها و چوبها است بههم میریزد و نمیگذارد مادر جایی را مرتب کند، یا او را حمام ببرد یا حتی عروسکاش را بشوید. بنی که هیچکدام از رفتارهای مادر را دوست ندارد، خانه را ترک میکند. بنی رفتارهای مادرش را دوست ندارد که هیچکدام هم آزاردهنده نیستند! مادر بنی نه برسر بنی فریاد میزند و نه حرف بدی به او میزند. او در برابر رفتار بنی، فقط میگوید: «وای، بنی!» او هرجا را که مرتب میکند، بنی بههم میریزد. وان حمام را برمیگرداند و وقتی پای عروسکاش به میان میآید این بنی است که دیگر تحمل نمیکند: «بنی دیگر صبرش تمام میشود. با گریه میگوید: دیگر اینجا را دوست ندارم.»