
کتاب زنی پشت پنجره اثر ای.جی.فین نشر البرز
550,550 9%
500,500 تومان
متوجه شدهام که او بعدازظهرها از نوشیدن یک نوشیدنی لذت میبرد، همانطور که من لذت میبرم. آیا او مانند من، صبحها هم از نوشیدن لذت میبرد؟ اما سن او معمایی است، اگرچه قطعاً از دکتر میلر و من جوانتر است (همینطور، چابکتر)؛ تنها در مورد نام اوست که باید حدس بزنم، میتوانم با عنوان ریتا از او نام ببرم چون به هیورث در فیلم گیلدا مشابهت دارد، عاشق این جملۀ فیلم هستم «کمترین علاقهای به آن ندارم». من خودم بسیار به او علاقهمندم. نه به اندامش، نه به برآمدگی خفیف ستون فقراتش، نه به خطوط خوشتراش شانهاش یا سینهبند آبی آسمانی که سینههایش را تنگ در برگرفته، هرگاه این تصاویر در عدسی نمایان میشوند جای دیگری را نگاه میکنم، اما به نوع زندگی او علاقهمندم؛ زندگیهای او، دو نوع زندگی بیشتر از آنکه من دارم. دکتر لحظهای پیش به داخل خیابان پیچید، درست پس از ساعت دوازده ظهر، کمی پیشتر از آن، همسرش پیمانکار را از در جلویی خانه به درون هدایت کرده و در را بسته بود. روزهای یکشنبه دکتر میلر، بدون استثنا، ساعت سهوربع به خانه باز میگردد، بازگشت او در این ساعت غیرمعمول است. اما اکنون این دکتر خوب با گامهای بلند پیادهرو را به سمت پایین طی میکند، در حالیکه تندتند از دهان نفس میکشد. کیف دستیاش در یک دست تاب میخورد و حلقۀ ازدواجش برق میزند. روی پاهایش تمرکز میکنم؛ کفشهای زرشکی مدل آکسفورد که خوب واکس زده شده و با هر گام نور پاییزی خورشید را جذب میکند. دوربین را به سمت سر او بالا میآورم. دوربین نیکون مدل دی ۵۵۰۰ من چیز زیادی را نادیده نمیگذارد، نه با آن لنز اپتکا؛ موهای آشفتۀ خاکستری، عینک نازک و ارزان قیمت، کمی تهریش روی فرورفتگی مختصر گونههایش. او از کفشهایش بیشتر مراقبت میکند تا صورتش. به سمت خانۀ شماره ۲۱۲ برمیگردم جایی که ریتا و پیمانکار به سرعت مشغول کندن لباسهایشان هستند. میتوانستم به اطلاعات زنگ بزنم شمارۀ آن خانه را بگیرم و به او هشدار دهم. این کار را نمیکنم. دید زدن به عکاسی از طبیعت میماند: کسی در حیات وحش دخالت نمیکند. دکتر میلر شاید نیم دقیقه با در جلویی فاصله دارد.چهار قدم دیگر. پنج، شش، هفت. در نهایت تنها بیست ثانیۀ دیگر.