
کتاب خشم اثر ال. جی. اسمیت
382,489 9%
347,820 تومان
«خشم» نام کتابی به نویسندگی «ال. جی. اسمیت» و ترجمهی «آرزو احمی» است. این کتاب جلد سوم از مجموعه داستانهای سبک وحشت و خونآشام برای نوجوانان به نام «خاطرات خونآشام» است. شخصیتهای اصلی این مجموعه سه نفر به نامهای «الینا گیلبرت»، «استیفن سالواتوره» و «دیمن سالواتوره» هستند. دختری به نام ایلنا گیلبرت عاشق پسری به نام استیفن شده است. این پسر در گذشتههای خیلی دور عاشق دختری به نام کاترین بوده که هنوز هم خاطرهی این دختر در ذهن اوست. این دختر به خاطر مریضیاش مجبور شده خونآشام شود تا از مرگ نجات یابد و استیفن هم به خاطر کاترین خونآشام میشود. استیفن یک برادر به اسم دیمن دارد و ... النا که با جاذبهی بسیاری به سمت استیفن کشیده میشود، بهمرور به راز هولناک او پی میبرد که نهتنها زندگی خودش بلکه زندگی اطرافیانش را نیز بهشدت تحتالشعاع قرار میدهد. در پشت جلد کتاب میخوانید: «خاطرات خونآشام، مجموعه از هفت جلد کتاب داستان برای نوجوانان است. مجموعهی اصلی آن اولین بار در فاصلهی سالهای 1991-1992 بهوسیلهی انتشارات هارپر کالینز منتشر شد که مشتمل بر چهار جلد است، بیداری، کشمکش، خشم و دیدار مجدد سیاهی. سهگانه بازگشت که با شبهنگام شروع میشود از یک هفته بعد از ماجراهای دیدار مجدد سیاهی شروع میشود و آن را ادامه میدهد. دو کتاب بعدی این سهگانه، اشباح سایه و نیمهشب هستند. خاطرات خونآشام دربارهی عشق، روابط خونی، رفاقت، آمال و آرزوها، قدرت، انتقام و فداکاری... داستان النا گیلبرت، دختر طلایی زیبا، اجتماعی و البته گرفتار تنهایی فزاینده میان خانواده و دایرهی دوستانش. داستان استفان سالواتوره، تازهوارد اسرارآمیز مدرسه با پیشینهای پانصدساله از شکار انسان، داستان دوستان النا، بانی، مردیت و مت و احساس مسئولیت و وفاداری آنها نسبت به النا و نسبت به همدیگر، حتی در مواقعی که شرایط کاملا از کنترل خارج شده است و داستان دیمن، برادر بزرگتر استفان که انگیزههایش فقط و فقط از آن خودش هستند. داستان در شهر کوچک فلس چرچ در ویرجینیا رخ میدهد. شهری که در اوایل قرن نوزدهم کشف شده و در جریان جنگ داخلی تا مرز نابودی پیش رفت. تاریخچه شهر حضوری سنگین بر ماجراهای خاطرات خونآشام دارد. کلیساهای قدیمی و گورستانهای متروکه شهر که با جنگلها و ارواح محاصره شدهاند.» در بخشی از کتاب میخوانید: «النا قدم به فضای باز گذاشت. زیر پایش تودههای برگهای پاییزی، یخزده و له شده بودند. هوا تاریک میشد و با وجود آن که طوفان داشت تمام میشد، جنگل سردتر میشد. النا سرما را احساس نکرده بود. به تاریکی هم اهمیت نمیداد. مردمک چشمهایش کاملا باز بود و ذرات کوچک نور را جمع میکرد که به چشم یک انسان نمیآمد.» کتاب حاضر را انتشارات «ویدا» منتشر کرده است.