
کتاب آبنبات هل دار اثر مهرداد صدقی
589,875 9%
536,250 تومان
«آبنبات هلدار» را «مهرداد صدقی» نوشته است. این اثر داستان طنزی است از زبان یک کودک بجنوردی؛ برادر این کودک قرار است به جبهه برود. محسن، راوی داستان، فرزند آخر یک خانوادة پنجنفری است. آنها همراه مادربزرگشان در یکی از محلههای قدیم بجنورد زندگی میکنند. فضای داستان سرتاسر ماجراهای خندهدار و حیرتآور است؛ ماجراهایی که محسن آنها را ایجاد میکند. یکی از نقاط قوت کتاب توانایی نویسنده در نشاندادن فضای پشت جبهههاست؛ نویسنده نشان میدهد که چگونه مردم در این فضا زندگی روزمرة خود را میگذراندند و سرگرمیهای خاص خود را داشتند. در این داستان، نویسنده نشان میدهد، در سالهایی که به ظاهر برای بسیاری یادآور روزهای جنگ است، بخش عمدهای از مردم ایران زندگی شاد و پرماجرایی داشتند؛ زندگیای همراه با خنده و سرزندگی. این کتاب، برای کسانی که از روزگار دهة 1360 خاطرات نوستالژیک دارند، برای نسل امروز هم، که دوستدار موقعیتهای طنز کُمیکاند، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. محسن، قهرمان داستان، از روزگاری میگوید که مردم با مسائل ساده شادیهای بزرگی میآفریدند، مثلِ اولین تجربة رفتن به سینما؛ دیدن اولین تلویزیون رنگی؛ تجربة حضور نخستین خوراکیهای لوکس در خانة مردم. انجامدادن کارهای ساده برای محسن به ماجراجوییهایی تبدیل میشود که کمتر از هفتخان رستم نیست؛ کارهایی مثل رفتن به مدرسه و پخش آش نذری یا پخش کارت عروسی برای محسن ماجراهایی را رقم میزند که هر یک برای خوانندة کتاب دنیایی است پر از خنده و نشاط. خلاصه اینکه برای کسانی که دوستدار یادآوری روزهای پرخاطره همراه با خندیدناند این کتاب حرفهای بسیاری برای گفتن دارد... در بخشی از داستان میخوانیم: «ملیحه خواست نامة دوم را باز کند. من از ترس داشتم میمُردم. چون اصلا فکر نمیکردم نامهام همزمان با نامة اصلی محمد برسد! برای همین گفتم: "شاید برای مریم نوشته! باز نکنیم، بهتره." قبل از اینکه موفق شوم نامه را چنگ بزنم، ملیحه دستش را کشید؛ چون دستم را خوانده بود. ملیحه، قبل از اینکه نامه را باز کند، چشمکی به مامان زد و پرسید: «مگه داداش محمد آمده بجنورد؟ انگار نامهش از همینجا پست کرده. هم فرستنده بجنورده هم گیرنده.» وقتی آدرس فرستنده و خط خرچنگقورباغهام را به بقیه نشان داد، همه جز من مشتاقتر شدند نامه را بشنوند. از شانس بد، مریم هم در همین لحظه وارد خانه شد. مریم نامة خودش را نیاورده بود. گفت یادش رفته؛ اما من، که دروغگو را خوب میشناسم، فهمیدم عمدا نیاورده و دوست نداشته کسی از متن نامة خصوصیاش باخبر شود. ضمنا نسبت به قبل باز هم چاقتر شده بود.» این کتاب را نشر «سوره مهر» منتشر کرده است.